فردوسی فرمانروا نبود ولی بر ویرانه های یک فلات دیرپای فرهنگی که بیش از سیصد سال در اخگر چکاچک شمشیر بربرها می سوخت، شکوه تمدنی نوین را بنا کرد.
فردوسی پیامبر نبود ولی زبان فروکشته و خاموش پارسی را در حلقوم به خون نشسته مردمانش زنده کرد.
فردوسی، حکیم ابولقاسم فردوسی نبود. پدری که هنوز نامش را به درستی نمی دانیم و هربار او را با کنیه ای که به رسم فاتحان بر گرده اش نهاده بودند، می خوانیم. چون داغی که بر پیشانی و دست دیگر موالیان به هنگام ستاندن جزیه می گذاشتند.
او یکی از هزاران هزار مردمی است که در تندباد یورش، کشتار و سرکوب بیگانگان زانو نزد، برخاست و درفش سرافرازی یک ملت را از زیر سم تاراج و یغما بیرون کشید و بر فراخنای زمان برافراشت.
و همچنان از پس غبار دورانها پدری سالخورده بر گذرگاه وجدان تاریخ، چشم به راه فرزندانش است تا از راه برسند، او را بشناسند و به نام خویش بخوانند.